اطلاعات عمومی

اطلاعات عمومی و متفرقه

رمضون 1401

نمی دونم چندم رمضانه. 3-4 تا خوردم و بقیه روزه ها رو گرفتم تا امروز. تو اداره از ساعت 11 دیدم فشارم پایینه همش خوابم میاد کارام که جمع شد سرمو گذاشتم رو میز و دقایقی شل شدم و بعد باز پاشدم. دیدم اثر نداره هی خمیازه و کرختی بدن. حوالی 1.5 دیدم دارم غش می کنم دوباره خوابیدم و واقعا به خواب رفتم. 2 اومدم خونه دیدم حال ندارم خوابیدم . با سردرد شدید بیدار شدم دیدم باید روزه رو بشکونم. رفتم آب و یه عالمه خوردنی خوردم سردرد که رفع نشد تهوع هم اضافه شد.
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

حال من ...

حس خوبی ندارم . کله ام فتوا داد ح رو دعوت به جلسه نکنم. الان ناراحته. امروز حسینی بد برخورد کرد. چون حقوق داره پایین میاد داشت چرتکه میزد و حرص مدیران رو سر من خالی کرد. خیلی خوابم میاد از ساعت 10 صبح عملا ناتوانم از کار کردن تا بیام بعدظهر 2-3 ساعت بخوابم و احیا بشم. کارهای اداره هم داره خسته ترم می کنه چند روزیه درس نخوندم. دیروز رفتیم مامان مبل و میز برای خونه جدیدش خرید. پدر خانم فاطمه ع فوت کرد همکار همیشه زرنگ! زنگ زدم در دسترس نبود.
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

دلم یک دل سیر گریه می خواد

فقط دلم می خواد گریه کنم. چرا هیچ چیزم درست نیست باز امروز دعوا کردم با آقای د. خدا چرا ؟ چرا اینطور روانپریشم؟ مامان هرروز زنگ میزنه ناهار بیا. نمیرم حال هیچ کسی رو ندارم. سه هفته است که دارم پرسشنامه ردیف می کنم خاک بر سرم جرات ندارم به استادها زنگ بزنم چرا انقدر بی اعتماد بنفس و ترسو ام انقدر ناتوان ذهنی ام. بچه ها رو نمی دونم چه کنم. به طرز وحشتناکی شرایط برام تیره شده. مقایسه می کنم خودمو با بقیه چقدر عقبم هم کار و هم درس چرا من همیشه عقبم؟ همکارا
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

تاسیان زده ام

تاسیان شاید معادل همون نوستالژی، به زبان گیلکی باشه. مثل غم غروب جمعه دلگرفته ام. تاسیان زده ام. امروز پشمک و فندق رو بردم ویلای ملک. پدر بچه ها ردیف کرد. سخته دوریشون. بیچاره مادرای شهدا. مادرای داغدار جوونا. چرا بچه میزایید؟! وقتی نمی تونید در برابر غم ازشون مراقبت کنید. پشمک و فندق گناهی ندارن که دست من بی لیاقت افتادن. الان توی یه قفس هستن در حالیکه اونجا 4-5 هزار متر زمین هست. اواخر که میذاشتمشون تو اتاق غذا نمی خوردن تا من بیام.
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

دلتنگ بچه هام

جاشون خالیه ... اذیت کردناشون ... توی دست و پا پیچیدناشون ... ناز ناز خواستناشون ... هوا سرد شده . موهاشونو کوتاه کردم الان باید روی چوب بخوابن . سردشون میشه فندق سرمایی بود. طاقت نداشت حموم که می کردم فوری تنش سر می شد می لرزید وقتی میام تو منتظر دم تکون دادنای پشمکم ذوق کردناش ... دل اونا برام تنگ میشه؟ خدا کنه فراموشم کنن . اصلا از صفر شروع می کنیم. خدایا کمک کن این رساله رو زود تموم کنم نمی ذارم یه روز بدون من بمونن.
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

رویداد جدیدی نیست

رفتم تهران. خوابگاه گرفتم البته اتاق تعیین نشده امیدوارم کیانوری بتونم اتاق بگیرم وگرنه حال و حس اون خوابگاه شلوغ فاطمیه رو ندارم. ای کاش قسط نداشتم. می تونستم برم 4 ماه دررررس بخونم و بیام ولی من بدبخت تر از اونی ام که فکر می کنی.... استادها رو دیدم. اول رفتم خوابگاه گرفتم. بعد رفتم خ سمیه و استاد خشن رو دیدم. بعد رفتم استاد مهربان رو توی دانشکده دیدم و طبق معمول با تاخیر اومد و من در این فرصت استاد و اتاق داور خشن رو دیدم و با ذوق فراوان گفتم دکتر میم
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

آمده امممم

بالاخره آمدم خوابگاه کیانوری. همچون مادربزرگ این خوابگاه! یک سری چیزها عوض شده مثلا نحوه اتصال به اینترنت. یک اتاق به من دادند پنجره را که باز می کردم کولر عظیم الجثه بود. تصور کردم روشن شود .... در یخچال را باز کردم بوی تعفن می آمد و یخچال انگار تمام درونش زنگ زده بود. ناظر همراه من بود اتاق خیلی کثیف بود. در یخچال رو بستم. ناظر گفت چقدر کثیفه یه بار دیگه باز کن باز کردم دیدم آنچه که من زنگار روی یخچال تصور می کردم سوسک های ریز بود که تمام سطحش رو پوشونده
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

غر

خوابگاهم. لذت بردنم نمیاد. یه جای کار لنگ میزنه. فکر کنم ترس از یادگیری یا همون مقاومت دربرابر یادگیریه. همون که مغزم هی ریپ میزنه. کولر تو هوای گرم تهران خرابه. گرمه خیلی گرم اما بهتر از اون شهر مرطوبه و بسیار قابل تحمل تر. دارم نرم افزار یاد می گیرم. همزمان دارم مقاله رو ردیف می کنم . اومدم مصاحبه بگیرم البته هیچ کشی نیست و جواب نمی دن قرار مصاحبه بذارم. خیلی خسته ام با اینکه خوابیدم بقدر کافی ، اما خستگی از تنم در نمیره.
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

پیشرفت

امشب مقاله مروری رو فرستادم برای استادا و رقی جون. ببینیم چه ایراداتی میذارن روش ... نمی خوام به مرحله "خدایا فقط تموم شه" برسم . می خوام از مسیر لذت ببرم و ترس از نشدن و... رو کنار بذارم. خوب شروع کردم پیاده سازی اولین مصاحبه و خدابخواد همین هفته کدگذاری و... امروز شنبه بود. هفته گذشته تهران نرفتم و چون خونه بودم فرصتی بود به بهانه واکسن بچه ها رو بیارم. اومدن چند روزی پیشم بودن. بلافاصله بعد از آوردنشون بردم حموم با شامپوی ضد کک و کنه شستم.
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

روزهای بیم و امید

همه کارهایی که از ترس جلو نمی رفتم داره حرکت می کنه. از قیمت اجاره خوابگاه که 5.5 برام زده تا تماس با داور رساله و مقاله. خدایا سرشار از بیم و امیدم. نا امیدم نکن. پارسال همین روز از پروپوزال دفاع کردم. 1 تیر امسال توی خوابگاه نشستم به داور زنگ زدم گفت مشاوره رو باید تیم راهنمای خودت بده گفتم فلان استاد شده رییس فلان اون استاد گفت من روش کار نمی کنم و این استاد بیخیالی طی می کنه. استاد شما هم این دوران رو گذروندید و شاید خیلی سخت تر از من هم گذروندید این
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:09 توسط علی فرهادی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 7 8 صفحه بعد